با سلام
من و همسرم سه سالی میشه که ازدواج کردیم. من تو دوران مجردی عاشق همسرم بودم و با تلاش زیادی تونستم بهش برسم.همسرم دختر رنج کشیده و ساده ای بود. حتی گوشی هم نداشت و خودم براش گرفتم. این چند سال عالی بودیم و من بهترین سالهای عمرم رو باهاش گذروندم.انقدر اعتماد بهش داشتم که هیچوقت گوشیش رو چک نمیکردم.حتی رمز گوشیش رو نمی پرسیدم.چون انقدر همیشه خواهان من بود و برام بیقراری میکرد که کامل بهش اطمینان داشتم. اما یه مدت رفتارهای مشکوک داشت و همیشه عصبی بود و هر وقت میدمش داشت تایپ میکرد.به روش نیاوردم اما گفتم چرا رو گوشیت رمز میذاری؟ اول نخواست رمزش رو بده اما بعد چند ساعت خودش رمز گوشی رو داد.من هم چون مشکوک بودن همیشه گوشیش رو چک میکردم تا بالاخره پیامهایی دیدم که به یک پسر داده بود. دنیا رو سرم خراب شد. بلافاصله بهش گیر دادم و شروع کرد به گریه و زاری و قسمم داد نذارم زندگی مون بهم بریزه. همه چی رو میگم. گفت که تو دوران مجردی از طریق تلف خونشون با یکی دوست بوده و نخواسته باهاش ازدواج کنه. اما طرف ولکن نبوده و بعد شنیدن خبر عروسی من مدام مزاحم خونه میشده و منم از ترس خانواده با گوشی خودم زنگ زدم تا بگم مزاحم نشه. اما اون تو این چند سال مدام زنگ میزده و تهدید به نابودی زندگیم کرده. منم همیشه بی محلش کردم و راهی هم نبوده از دستش خلاص بشم.چون زندگیم رو دوست داشتم میدونستم با لو رفتن قضیه زندگیم از هم می پاشه. سعی کردم با صحبت کردن باهاش راضیش کنم دست از سرم برداره اما اون بیخیال نمیشد و از ترس من سواستفاده میکرد. آخر سر هم این قضیه افسردم کرده بود و تصمیم گرفتم با دادن رمز گوشیم به تو، تو رو متوجه این قضیه کنم تا کمکم کنی. چون واقعا ول کنم نبود.
الان من خیلی بهم ریختم. اینکه همسرم چند ماه با یکی دیگه حرف زده هر لحظه عذابم میده. از طرفی مدام گریه میکنه و قسم میخوره از اون فرد متنفر بوده و صرفا به خاطر اینکه راضیش کنه از زندگیش بره بیرون صحبت کرده.میگه نمیتونستم به هیچکس اعتماد کنم و کسی نبوده کمکم کنه. میگه مدت ها فکر کردم تا به تو بگم ولی نمی تونستم تا آخر سر کم آوردم. منم هر لحظه میگم کاش هیچوقت نمی فهمیدم. دارم هر لحظه آب میشم. الان اون مزاحم گورش گم شده. اما من خیلی داغونم.دلم برای رنج و بی کسی و سادگی همسرم میسوزه و از طرفی رنج ارتباطش با یه غریبه داغونم میکنه.سو استفاده از حریم خصوصی زندگی مون. قسم میخوره فقط صحبت کرده اون هم در ارتباط با حل مشکلش .میگه هیچوقت راضی به دیدنش نشدم چون ازش متنفر بودم. نمیدونم لطفا کمکم کنید.